مطبوعات همدان
به کانا ل ارتباطی ما بپیوندید
تاریخ : 24. مهر 1391 - 14:56   |   کد مطلب: 3510
محمدتقی اسدی
مسابقه دو
مسابقه دو

کلاس ساعت 2 بعد از ظهر بود و استاد مشغول تدریس و ما هم چشم به تابلو...!

راندمان های کاربردی و کلی ضریب و یک عالمه فرمول که پای تابلو نوشته شده بود...همان موقع شاید به هر چیزی فکر می کردم،جز نرسیدن.اواخروقت کلاس بود که دوستم با خوشحالی گوشی اش را از کیفش بیرون آورد و پیامکی را که برایش آمده بود برایم خواند:"من در سرزمینی زندگی می کنم که دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی است که نمی دوند."و خودش بلافاصله تاییدش کرد.می خواستم به یادش بیاورم من نیز در سرزمینی زندگی می کنم آن قدر مقدس که کسانی مانند سروش ها باید هم بدوند و به جایی نرسند.خیلی ها بودند که هم دویدند و هم رسیدند.هنوز رد پایشان در شلمچه و فکه و مجنون به جا مانده است.همان ها که دویدند تا زنده شوند.و دویدن و نرسیدن سهم کسانی است که این جملات القائی را دست به دست مانند بادکنکی در بین جوانان می چرخانند.و ما نیز چه کودکانه می پذیریم و آن را به دیگری داده و هراسان و آشفته،بازی را رها می کنیم.نمی دانم شاید بعدش می رویم بوف کور صادق هدایت را می خوانیم.یا شاید هم اشعار فروغ بی فروغ را....بعدش هم خودمان به سراغ مرگ و نیستی و خمودگی وسردی می رویم.گفتم فروغ، یاد فروغی بسطامی افتادم که سالها پیش جواب امثال سروش را داده بود.

مردان خدا پرده ی پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

.......

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

نمی دانم،شاید می خواستم یه یاد دوستم بیاورم که ما در سرزمینی زندگی می کنیم که یک نان را،چهل میلیون نفری می خوریم اما تن به خفت یا زور نمی دهیم.اینجا ایران است.سرزمینی اسلامی،با ملتی که با تمام وجود اعلام می کند می خواهد خودش باشد،نه آنچه دیگران می خواهند.ما فرزندان اسامی و نام ها نیستیم...ما وارثان اندیشه هاییم....ما وارثان مکتب و ملتی هستیم که برایش خون ها ریخته شد...خون و حماسه...دو کلمه ی جدانشدنی در ایران اسلامی... می خواستم بگویم دویدن و نرسیدن سهم کسانی است که در سال های دفاع از ملت و مکتب،با اعلام رسمی جنگ،چمدان به دست،راهی فرودگاه مهرآباد شدند.ملی گراهای پرمدعایی که آن روز سوراخ موش را به بهایی گزاف خریدند تا مبادا قطره ای از خونشان بریزد.می خواستم بگویم نباید بگذاریم احساساتمان را تسخیر کنند،اما اگر چنین شد لااقل عقلمان را در جیبمان نگه داریم.چقدر حرفها بود برای گفتن...میخواستم بگویم...!اما دیدم وقت تنگ است و فرصتی ندارم.امروز، دراین آشفته بازار نرم(جنگ نرم،قدرت نرم...)رد پای من در اندیشه هاست که به جا می ماند. ناخودآگاه از خود پرسیدم:مضاعف...یعنی چند برابر؟دو؟سه؟چهار؟...همت یعنی چه! آیا من اصلا همتی دارم که آن را مضاعف کنم!!! جهاد یعنی چه؟شاید من دانشجو نتوانم به فرمان مولایم در زمینه ی اقتصادی کار جهادی کنم.اما می توانم با روحیه ی جهادی کار کنم.یعنی درس بخوانم.با همتی مضاعف...به بلندای آسمان.الان دیگر به چیزی فکر نمیکنم،جز به رسیدن.فرصتی نمانده،باید با سرعتی بیشتر بدوم.چرا که امروز چشم جهانی ما را می نگرد.....نمی بینی!دیدنش کاری ندارد.فقط اخباردنیا را دنبال کن....

دیدگاه شما

آخرین اخبار